کودک که باشی،
با هر لبخندی سر تکان میدهی.
با هر اشارهای میخندی.
کافیست شمعهای کیک تولدت دو رقمی شوند.
حالا یاد میگیری که با هر لبخندی اخم کنی.
و به هر اشارهای شک.
عادت میکنی به یاد گرفتن.
یاد میگیری، یاد میگیری،
و یاد میگیری.
صدایت میکنند دکتر، مهندس، پروفسور.
حالا تو با سوادی.
با سواد.
اما نمیتوانی بخوانی،
اشک دخترک گل فروش را،
چروک پیشانی پدر پیرت را،
کفش پاره ی رفتگر خیابان را،
و حتا آغوش همسرت را.
تو با سوادی،
اما نمیتوانی بنویسی،
نه شکوفه ها،
نه رنگین کمان
و نه ستاره هارا.
دست از سرم بردارید.
نمیخواهم یاد بگیرم،
...................................................
..................................................
................................................
.بی سوادها زندگی را بهتر میفهمند.
تاریخ : سه شنبه 92/2/31 | 1:28 صبح | نویسنده : همه جوره از همه جا | نظرات ()
.: Weblog Themes By Pichak :.